ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تاریخ انجام شاهنامه
وقتی شصت و پنج سال از عمرم میگذشت تاریخ شاهان را تنظیم کردم . بزرگان و دانشمندان همه مرا تشویق کردند و از آن استفاده نمودند اما پولی به من ندادند . از آن نامداران علی دیلمی و بودلف و حیی قتیبه از تاریخ شاهان استفاده رایگان نکردند و از آنها منتفع شدم و خوراک و پوشاک و سیم و زر یافتم . در طول سی و پنج سال آن را به نظم درآوردم . حالا که به هشتادسالگی رسیدم داستان یزدگرد را تمام کردم و اکنون چهارصد سال از هجرت پیامبر میگذرد . تن شاه محمود سالم باشد و دلش شاد باد . من این شاهنامه را به نام او نوشتم .
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
هرآنکس که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
مرسی، واقعا خوشحال شدم، تغییرات مثبت و جالبی بودن، اگه از تصاویر مربوط به شاهنامه هم بذارین فوق العاده میشه!
تشکر از شما و نظرات سازنده اتان .
دورد بر شما.بسیار تارنمای زیبا و پر محتوایی دارید.
باعث افتخارم است.شما را به لیست پیوندهایم اضافه کردم.
شب چله نیز پیشاپیش بر شما فرخنده
با تشکر .
سلام آبجی گلم.
شما هم با افتخار لینک شدی...
تشکر از شما .
با درود
اول ممنون بابت سرزدنتون به وبلاگ ناقابلم و تبریک متقابل به شما دوست گرامی.مثل همیشه متین و زیباست وبلاگتون .سالی سرشار از موفقیت و خوشی برای شما آرزومندم.
ممنون دوست عزیز.
سلام
نوروزجایی نرفتین؟؟؟
نه. تهران توی نوروز زیباست.
حیف از فردا دوباره آلودگیها شروع می شه .
هر انسان آزاده ای اینو خووب درک میکنه ک فردوسی عمرشو واسه احیای داشته های وطنی و جلوگیری از گسترش جهل و خرافات توسط مکتب تازیها،گذاشت..
و در آخر با این کارش خودشو توو قلب وطن پرستان این سرزمین باقی گذاشت و یاد و نامش همیشه زنده خواهد بود...
نمیرم از این پس که من زنده ام ...که تخم سخن را پراکنده ام
موافقم
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه ......................خیام
مـیخـنـدم دیـگـر تـ ــب هــم نـدارم داغ هـ ــم نیـسـتـم دیـگــر بــ ــه یـ ـاد تـ ــو هـ ـم نـیسـتم سـ ـرد شـ ـده ام سـ ـرد سـ ــرد نمـ ـی دانـم شـایـد دق کـ ــرده ام کسـ ـی چــ ـه مـی دانـد بــ ـی حسـ ـم کـ ـردی نـسبت بــ ــه تمـ ــام حـ ـس هــ ــای دنیـ ــا
درود بر فریناز گرامیم
بسیار زیبا بود
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
آفرین بر تو باد
ممنون نیره جان.
درود:خدا قوت بانو...می گم یکجوری نوشتین انگار 65سالگی استاد کار را شروع کردند ...جمله کوچکی بیافزایید بد نیست...پیروز باشید
ممنون.
در تیتر آمده تاریخ انجام شاهنامه.
درود
آپم با نام
چرت و پرت بسه دیگه[گل]
اومدم.
کافر عشقم مسلمانی مرا در کار نیست
هر رگ من تار گشته حاجت زنار نیست
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب
دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست
ناخدا در کشتی ما گر نباشد گو مباش
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست
خلق می گوید که خسرو بت پرستی می کند
آری آری می کنم با خلق ما را کار نیست
امیر خسرو دهلوی
درود علیکم
جالب بود جالب بود
اولین پست سال ۹۳ تون مبارک
در ضمن تشکر میکنم بابت کامنت های قشنگتون
خیلی به دلم نشستن
مرسی
ممنون.
خواهش می کنم.
روی زمـیـن اگــه چـیـز خـوبـی بـود خـــدا خـودش تـوی آسمــون نـــبود ..............
درود به دوست مهربانم
دختر نیک سرشت آریایی
فریناز گرامی
خوب هستید عزیز
سپاس از مهر بی پایان شما.
پوزش منو به شوند دیر اومدن بپذیر.
امیدورام روزهای آغازین سال رو به بهترین ریخت شدنی سپری کرده باشی و در درازای روزها و ماه های پیش رو بهترین رویدادها و بهترین رخدادها برای شما رقم بخوره.
امیدوارم شما و دوستان و من و همه ی مردم ایرانزمین در جای حای این جهان گیتایی در کنار سلامتی و مهر ورزی بیکدیگر روی راستین خوشی و شادکامی را ببینیم...53
ممنون از لطف شما
بهار ار باده در ساغر نمی کردم چه میکردم
ز ساغر گر دماغی تر نمیکردم چه میکردم
هوا تر،می به ساغر،من ملول از فکر هشیاری
اگر اندیشه ی دیگر نمیکردم چه میکردم
عرض دیدم بجز می هر چه زان بوی نشاط آمد
قناعت گر بدین جوهر نمیکردم چه میکردم
چرا گویند در خم خرقه ی صوفی فرو
به زهد آلوده بودم گر نمیکردم چه میکردم
ملامت می کنندم کز چه برگشتی ز مژگانش؟
هزیمت گر ز یک لشکر نمیکردم چه میکردم
ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمیکردم چه میکردم
گشود آنچ از جرم بایست از دیر مغان یغما
رخ امید بر این در گر نمیکردم چه میکردم
سلام خدمت شما
سپاس فراوان از حضور شما در طرح 14 شب 14 سفره صلوات (3)
خواستار برآورده شدن حاجات شما از خداوند منان هستم...
دوست عزیز امشب اولین شب این سفره است مرا از دعای خیر خود محروم ننمایید....
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم[گل]
درود بر محمد و خاندانش.
چجور محبت های شما رو جبران کنم؟
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود
مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود
هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود
شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول
بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود
مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آنها که به دنبال تو بودند نبود
بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد
اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!
کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود
کاظم بهمنی
این شعر زیبا رو گفتم شما هم بخونید بد نیست!
سپاس
را پرنده ای بی بال وپر نمی خواهم
ترا خلبانی می خواهم
که پایتخت وجودم را بمباران کنی
و بعد از شهادتم
تبدیل به اسمی خواهم شد
بر خیابانی که در آن زندگی می کنی
و تو آدرس نامه هایت را به نام من خواهی نوشت
و من مالک خانه
اتاق
حتی سایه درختانی که نقش پرده های پنجره ات هستند
خواهم شد
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ ....
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﺍﻧـــــــﻪ ﯼ ﻣﻨﯽ
.
ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯتـــــــــماﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺗـــــــــﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
.
ﮔﺮ ﭼﻪ ﻧﻪ ﺍﺳﻤﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ..!
ﻧﻪ ﺳﻘﻔﺖ ﻫـــﻢ ﺳﻘﻒ ﻣﻦ ...!
ﻧﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ...
مهم اینه تو خواهر زاده خومنی ....
ممنون کیارش گرامی
درود:آیا شما موافقید صفحه هایمان ر ا پیوند بدهیم(لینک)...شما نشستهای شاهنامه خوانی در جایی برگزار می کنید
بله موافقم. با افتخار لینکتان کردم.
نه .
چشم تو نظر بر من بی مایه فکنده است
بر کلبه رویش هما سایه فکنده است
از خانه دل مهر تو روشنگر جان شد
این سرو سهی سایه به همسایه فکنده است
به سراپای تو ای سرو سهی قامت من
کز تو فارغ سر مویی به سراپایم نیست
تو تماشاگه خلقی و من از باده شوق
مستم آنگونه که یارای تماشایم نیست
چه نصیبی است کز آن چشمه نوشینم هست؟
چه بلایی است کز آن قامت و بالایم نیست
زنده باشی وباز هم از شاهنامه بنویسی عزیزم
شادباشی
سپاس نیره جان
برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم...
اگر چه نگاهت آرامم می کند
محتاج سخن گفتن با تو نیستم...
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند
محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...
اگر چه برای تکیه کردن ،
شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!
دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم
دوست دارم بدانی ،
حتی اگر کنارم نباشی ...
باز هم ،
نگاهت می کنم ...
صدایت را می شنوم ...
به تو تکیه می کنم
همیشه با منی ،
و همیشه با تو هستم،
هر جا که باشی!......
سلاممم ممنون میشم به وبم بیاین و در ختم صلوات شرکت کنین...
سپاس[گل]
حاجت روا شین انشاالله..[گل]
چشم
سلام بر بانوی هنر مند و پر تلاش فریناز مهربان.
در سال نو بهاری خرم و دلی شاد و لبی خندان و قلمی گرم و دستان و ذهنی پر توان برایت آرزو مندم.
بهترینها نصیب دلت
ممنون از لطفت نگین عزیزم.
سلام ممنونم که اومدین[گل]
خواهش می کنم.
بانو !!!!!!
شما را از الان دعوت میکنم که 25 اردیبهشت که روز بزرگداشت حکیم طوس " فردوسی " میباشد؛به مشهد تشریف بیاورید و البته شاهد وناظر برکم لطفی مسئولین شهرمشهد در چنین روزی باشید که حتی پلاکاردی هم به مناسبت اینروز نصب نمیکنند .
ممنون از لطفت مرجان گرامی.
خیلی دلم میخواست بیام اما حیف.
متاسفانه در ایران برای شخصیتهای ملی و میهنی نظیر فردوسی. کوروش. . . ارزشی قایل نیستند.
درود بر شما.
درود بر روان پاک فردوسی.
فردوسی اینجا از شاه (یا سلطان) محمود غزنوی، تعریف و تمجید میکنه. حتی در وصفش هم سروده. ولی بعد که اون رفتار رو باهاش میکنه، میاد در هجو سلطان محمود اون چکامه ها رو میگه. که من تو مقدمه شاهنامه که اگه اشتباه نکنم معروف هست به بایسنقری، دیدم و خوندم.
برام جای بسی پرسشه که چرا اینجوری شده.
بله . درسته ابتدا به محمود غزنوی تقدیم می کند اما چون محمود ارزش کارش را نمیداند از این کار پشیمان می شود.
گفتم رخ تو بهار خندان منست
گفت آن تو نیز باغ و بستان منست
گفتم لب شکرین تو آن منست
گفت از تو دریغ نیست گر جان منست
درود بر شما فریناز جان.به نظر شما واقعا فردوسی شاهنامه رو به نام سلطان خونخوار غزنوی کرد من بعید می دونم
من در وبلاگم بخشی رو به عنوان صدای سکوت بومیان اریایی نژاد ایجاد کردم که در اون به اریایی بودن یا نبودن بومیان ایران پرداختم .بخش اول مربوط به تمدن باشکوه خوزستان و ایلامه خوشحال میشم که شما نظرتونو در مورد مطالب ناچیز من اعلام کنی.پاینده ایران پاینده اریا
ابتدا به محمود غزنوی تقدیم می کند اما چون محمود ارزش کارش را نمیداند از این کار پشیمان می شود.
چشم . سرمیزنم.
درود:اگر فقط شعر برای دوستان بگزارید هم ممکن است خیال کنند تنها عبور کرده اید بی توجه...به هر روی ممنون
بله ممکنه اینطور فکر کنن
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
از تو
بر جای مانده ام
سایه وار
بر چیناب غبار
خلوتم
قرق تابستانی یادهاست
با سوف بوته های زیتونی
و آبزیانی
خشک منقار
آنی
فروریخته
بر همینم
بالی از پرندگان زمینم
بلدرچینم
گندمزاران از پیش سوخته را
بلدرچینم
آشیانه ام
بر شانه ی سراب
می لرزد
شیهه می کشند
اسبهای بد عنان هنوز
یکروز
بر درختی که پریشان است
در بادهای اکنون
کبوتری
از عشق
می بالید
خزانی را
بال در بال سفر
شراع شوق
برافراشت
در تلاطم آفتابی کف آلود
بادهای اکنون را
وزیدن در گرفت
شاخه ی افسوس
سری جنبانید
ومن
از تو
بر جای مانده ام
سایه وار
برچیناب غبار
شیون فومنی
دامن آلودۀ مرداب ها
خوابگاه و بستر مهتاب ها
چشمه ها اندر پناه دره ها
با فراوان بودن زهراب ها
دیده ام خوابی و اما نیستی
تا کنی تعبیر راز خواب ها
ما چو مرغان و بود مقصود ما
برکۀ چشم کبود آب ها
راد مردان هر زمانی رفته اند
تا به اعماق دلِ گرداب ها
گوهر و یاقوت و مرجانهای سرخ
عاقبت در کیسۀ ارباب ها
ای دریغ از رنج و درد بی ثمر
سد شدنها در رۀ سیلاب ها
جنگ و سازش ها زخصم و تا هنوز
دشنه ها در سینۀ سهراب ها
دست من بر سر زلفیْن تو بند است، امشب
با خبر باش که پایم به کمند است، امشب
جان من درخور یک بوسه ای از لعل تو نیست
قدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب؟
لب من بر لب چون لعل تو ای مایه ناز
مگسی سوخته بنشسته به قند است، امشب
تاراج کرد روی گلش، هستی مرا
افزود چشم میزدهاش، مستی مرا
افروخت آتشی به روانم، ز غمزهاش
بر باد داد سرکشی و پستی مرا
افشاند زلف خم خم و چین چین خویش را
خم کرد قامت من و تردستی مرا
آن دم که با صراحی می، سوی من دوید
بر کند هستی من و سرمستی مرا
ممنونم از شما فریناز جان ازینکه به وبم سر زدید و کامنت گذاشتید.درود بر شما و مطالب زیبای وب شما
ممنون از لطف شما
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
توانایی که در یک طرفةالعین
ز کاف و نون پدید آورد کونین
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز
چو خود را دید یک شخص معین
تفکر کرد تا خود چیستم من
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
جهان را دید امر اعتباری
چو واحد گشته در اعداد ساری
جهان خلق و امر از یک نفس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد
ولی آن جایگه آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست
به اصل خویش راجع گشت اشیا
همه یک چیز شد پنهان و پیدا
تعالی الله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم
جهان خلق و امر اینجا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
همه از وهم توست این صورت غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر
یکی خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار
احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اول آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
بر او ختم آمده پایان این راه
در او منزل شده «ادعوا الی الله»
مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است
شده او پیش و دلها جمله از پی
گرفته دست دلها دامن وی
در این ره اولیا باز از پس و پیش
نشانی دادهاند از منزل خویش
به حد خویش چون گشتند واقف
سخن گفتند در معروف و عارف
یکی از بحر وحدت گفت انا الحق
یکی از قرب و بعد و سیر زورق
یکی را علم ظاهر بود حاصل
نشانی داد از خشکی ساحل
یکی گوهر برآورد و هدف شد
یکی بگذاشت آن نزد صدف شد
یکی در جزو و کل گفت این سخن باز
یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
یکی از زلف و خال و خط بیان کرد
شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
یکی از هستی خود گفت و پندار
یکی مستغرق بت گشت و زنار
سخنها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد
کسی را کاندر این معنی است حیران
ضرورت میشود دانستن آن
محمود شبستری
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
مرسی از محبت های همیشگیت خانم فریناز
ارومم میکنی
قدرخودتو بدون شما
لطف داری