داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .
داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

در این وبلاگ شاهنامه فردوسی را به صورت منثور نقل می کنیم .

تخت طاقدیس و ایوان مدائن

http://s4.picofile.com/file/8162417950/256.jpg

تخت طاقدیس

ساخته شدن تخت طاقدیس ابتدا به وسیله فریدون بنیان نهاده شد .

بدینسان که مردی به نام جهن برزین که در کوه دماوند زندگی میکرد برای شاه تختی ساخت و گهرهایی در اطراف آن قرار داد . شاه فریدون از آن خوشش آمد و سی هزار درم و تاج زرین و دو گوشوار به او داد و منشور ساری و آمل را به نام او زد . بدینسان هرکس به پادشاهی رسید چیزی به آن اضافه کرد تا در زمان کیخسرو که فراوان به آن تخت افزود . در زمان گشتاسپ او را از جاماسپ خواست تا چیزی بر تخت بیفزاید که بعد از مرگ از او به یادگار بماند و نقشهایی از کیوان بر آن کشید تا زمان اسکندر هر شاه چیزی بر آن افزود اما اسکندر آن را خراب کرد . بعد از آن اردشیر سعی کرد با کمک نوشته های موبد تختی نظیر آن بسازد . یازده هزاروصدوبیست استاد را جمع کرد که هرکدام سی شاگرد داشتند از رومی و بغدادی و پارسی .دو سال طول کشید تا تختی به بلندی و درخشندگی طاقدیس ساختند که صدوچهل هزار از پیروزه و زر و نقره و یاقوت بر آن زدند . هر گوهری که به آن زدند هفتاددینار بود . سه تخت روی آن تخت زدند . یک تخت نامش میش سار بود و سر میش بر آن نگار کرده بودند . دیگری نامش لاژورد بود و سومی سراسر پیروزه بود .

دهقانان در میش سر می نشستند و سواران بی باک بر لاژورد می نشستند و پیروزه جای وزیر بود و طبقه آخر که زرین بود شاه می نشست .

مطربی به نام سرکش رئیس رامشگران خسرو بود . در بیست و هشتمین سال پادشاهی خسرو رامشگری به نام باربد بیرون از دربار بود که هرکس صدای سازش را می شنید ، می گفت : اگر به دربار بروی جای سرکش را میگیری . باربد به راه افتاد و به دربار آمد . وقتی سرکش شنید که باربد آمده است به دربان قصر سپرد که او را راه ندهد . باربد که از رفتن به قصر ناامید شده بود به سوی باغ شاه رفت و از مردوی باغبان شاه خواست تا او را راه دهد تا زمانی که شاه می آید هنرنمایی کند و مردوی هم پذیرفت . باربد در حالیکه بربطی در دست داشت بر بالای درخت سروی رفت و منتظر شد شاه که آمد آهنگ نغزی نواخت که همه مات و مبهوت شدند . سرکش که میدانست جز باربد کسی چنین کاری نمیتواند بکند ، بسیار ناراحت بود . شاه گفت : باغ را بگردید تا نوازنده را بیابید اما هرچه نگهبانان گشتند کسی را نیافتند . شاه در حال نوشیدن جام شراب بود که دوباره آهنگی زیبا نواخته شد ولی کسی دیده نشد . سومین بار که آهنگ دیگری نواخته شد شاه گفت :این نوازنده باید فرشته باشد اگر او را بیابید دهان و برش را پر از گوهر میکنم و او را رئیس رامشگران و رودسازان می نمایم . باربد از سرو پایین آمد و تعظیم کرد و خود را معرفی نمود و از مشکلاتی که سرکش برای ورودش ایجاد کرده بود ، گفت . شاه از دست سرکش ناراحت شد .

به سرکش چنین گفت کای بی هنر                 

تو چون حنظلی باربد چون شکر

بدینسان باربد رئیس رامشگران دربار شد و شاه هدایا و در و گوهر فراوانی به او بخشید.


http://s4.picofile.com/file/8162411734/%D8%B7%D8%A7%D9%82_%DA%A9%D8%B3%D8%B1%DB%8C.jpg


ساختن ایوان مدائن


شخصی روشن ضمیر که صدوبیست سال از عمرش میگذشت چنین تعریف کرد که :

خسرو افرادی را به روم و هند و چین فرستاد و کارگرانی از هر کشوری که نامی داشت، جمع کرد و صد مرد از میان آنها برگزید که از اهواز و ایران و روم بودند و از بین این صد نفر سی نفر را برگزید و از بین سی نفر سه نفر را انتخاب نمود که دو رومی و یک پارسی بودند . از بین این سه نفر هم یک رومی که در هندسه سررشته داشت را برگزید. خسرو به او گفت : میخواهم جایی بسازی که تا دویست سال دیگر هم خراب نشود و برای فرزندانم بماند . رومی که فرغان نام داشت کار را آغاز کرد و دیوار ایوان را کشید و چون به خم ایوان رسید به شاه گفت که باید صبر کرد .   شاه که عجله داشت، پرسید چقدر زمان میخواهی و دستور داد تا سی هزار درم به او دادند . مهندس که میدانست اگر عجله کند سقف فرومیریزد شبانه ناپدید شد . وقتی خسرو فهمید که فرغان ناپدید شده است خیلی ناراحت شد . هرچه دنبالش گشتند پیدایش نکردند و سه سال گذشت تا اینکه فرغان برگشت . شاه گفت : این چه کار زشتی بود که کردی ؟ رومی گفت : اگر عجله میکردم دیوار فرومی ریخت . شاه دلیلش را پذیرفت و فرغان دوباره مشغول کار شد و بعد از هفت سال ایوان مدائن ساخته شد . در این زمان خسروپرویز به فر و بزرگی و حشمت زیادی رسیده بود و از هند و توران و چین و روم همه خراجگزار او بودند و گنجهای فراوانی در خزانه داشت و بزرگان زیادی در دربارش بودند . بعد از مدتی خسرو بیدادگر شد و همه زیردستان از بیدادش در عذاب بودند . بدینسان عده ای از بزرگان از دربارش فراری شدند و از جمله آنها زادفرخ و گراز بودند . گراز نامه ای به قیصر نوشت و گفت اگر ایران را بخواهید فتح کنید من به شما کمک میکنم و قیصر هم آماده رزم شد و به ایران لشگر کشید .

شاه که باخبر شد با بزرگان مشورت کرد و سپس نامه ای به گراز نوشت که : از کارت خوشم آمد . خوب حیله ای زدی . صبرکن تا من هم با سپاهم برسم و از دو طرف کار قیصر را تمام کنیم و همه رومیان را به اسارت درآوریم .    سپس نامه را به پیکی داد و گفت : این نامه را جوری ببر که رومیان به تو شک کنند و تو را نزد قیصر ببرند و آنجا طوری رفتار کن که نمیخواهی این نامه باز شود تا قیصر تحریک شود و نامه را بخواند . پیک هم چنین کرد و قیصر نامه را خواند و فکر کرد که گراز به او کلک زده است پس قیصر و سپاهش به روم برگشتند . گراز از بازگشت قیصر متعجب شد و نامه داد که چرا برگشتی ؟ قیصر پاسخ داد : تو مرا فریب دادی و خواستی مرا به خسرو تسلیم کنی .    خسرو نامه ای به گراز نوشت که ای مرد پست و دیو سیرت اکنون سپاهی را که سرکشی کردند نزد ما بفرست . گراز سپاه را جمع کرد و به خره اردشیر برد .   زادفرخ از طرف خسرو نزد آنها آمد و گفت : چرا قیصر را به این مرز و بوم دعوت کردی ؟ چه کسی این تصمیم را گرفت ؟ همه سپاه نگران بودند . یک نفر گفت : نترسید شاه از ما گناه آشکاری ندیده است . سپاه کمی جرات یافت .  زادفرخ گفت : گناهکار را معرفی کنید تا از گناهتان بگذریم وگرنه همه را دار میزنیم . سپاهیان ناامید بودند که زادفرخ گفت : نترسید بزرگمردی در دربار شاه نمانده که کاری برایش بکند . شما گفتار مرا نشنیده بگیرید و دشنام دهید . سپاهیان چنین کردند و زادفرخ نزد خسرو رفت و گفت: لشگر یکدست شده است و مخالفت میکند . شاه فهمید که زادفرخ دورویی می کند . زادفرخ هم فهمید که شاه به دوروییش پی برده است . پیری که نزدش بود گفت : شاه همه گناه را از تو میداند . اکنون زمان آن است که فرزند او را بر تخت نشانیم و خسرو را کنار بزنیم . زادفرخ نزد سپاه تخوار رفت و از بیدادگری شاه سخن گفت و از نقشه اش برای برکناری خسرو و جانشینی شیروی حرف زد . بنابراین سپاه تخوار با آنها همدست شدند و به سپاه شاه حمله کردند و شیروی را از زندان درآوردند . شیروی گفت : شاه کجاست ؟ چطور مرا آزاد می کنید ؟ تخوار گفت : اگر تو با ما همراه نشوی برادر کوچکت را شاه می کنیم . شیروی بغض خود را فروخورد و چیزی نگفت . وقتی شب شد همه پاسبانان نام قباد را بر زبان می آوردند . شیرین از خواب پرید و شاه را خبر کرد . شاه رنگ از رویش پرید و فهمید که گفتار اخترشناس تحقق یافته است . شاه گفت : باید شبانه برویم و از فغفور کمک بخواهیم . وقتی سپاهیان به قصر رسیدند شاه نبود . خسرو لباس سربازان را پوشید و در باغ قصر بود . روز بعد احتیاج به غذا پیدا کرد پس باغبانی را دید و گفت : این گوهر را ببر و با آن نان و گوشت تهیه کن . باغبان به نانوایی رفت ولی نانوا نتوانست بقیه پولش را بدهد پس هر دو به نزد گوهرفروش رفتند . او گفت : این گوهر در گنجینه خسرو است . تو این را از کجا دزدیدی ؟ پس هر سه سوی زادفرخ رفتند . زادفرخ گوهر را به شیروی نشان داد . شیروی گفت : اگر صاحب این گوهر را نشان ندهی سرت را میبرم . باغبان گفت : شاها در باغ مردی زره پوش این را به من داد . شیروی سیصد سوار را سوی او فرستاد اما سپاه وقتی خسرو را دید گریان شدند و به زادفرخ گفتند : او پادشاه است . زادفرخ نزد خسرو رفت و گفت : همه مردم با تو دشمنند بهتر است تسلیم شوی . خسرو یاد حرف ستاره شناس افتاد که گفته بود : مرگ تو در میان دو کوه بدست بنده ای است . یک کوه زرین و یک کوه سیم ، آسمان تو زرین و زمین آهنین .

خسرو با خود گفت : این زره زمین من و سپر آسمان من است همانا دوره من سررسیده پس تسلیم شد . پیلی نزدش آمد و او سوار شد . قباد دستور داد که او را به تیسفون ببرند و کسی به او بی احترامی نکند . گلینوس با سی هزار سوار نگهبان او شدند . بنابراین بعد از سی و هشت سال پادشاهی خسرو سرآمد و قباد (شیروی) به پادشاهی رسید .

چنینست رسم سرای جفا                  

نباید کزو چشم داری وفا


نظرات 72 + ارسال نظر
A.M.R جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 ب.ظ http://ss-ppicture.blogfa.com

نسخه دکتر :はつマンにんですにあるコマンドをして
چیزی ک من میبینم :請教你的有關"前列腺
چیزی که ﻣﺴﺌﻮﻝ داروخونه میبینه :دیفن هیدرامین صبح ظهر شب بعد از غذا!

آپم[چشمک]

باربد جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ http://barbad218.blogfa.com

سلام دوستان فرهنگ و هنردوست !

والنتاین فرنگی درفرهنگ ماایرانی هاجایگاهی ندارد

29 فروردین روز عشق ایرانی ( سپندارمزگان )است

دقیقا 4 روزبعدازوالنتاین فرنگی

برای پاسداشت و شناساندن این روزبزرگ به نسل جوان جامعه همه شمارو دعوت به نوشتن مطالبی دراین زمینه مینمایم
[گل] درصورتیکه مایل هستید اسم تارنمایتان رادرباربدثبت کنید شادو موفق باشید[گل]

کیارش جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:07 ب.ظ http://mardaftab.blogfa.com

درود دو صد درود خواهر زاده واقعا دیتت درد نکند

ممنون

کیارش جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ب.ظ

حافظه‌ام را به چند روایت از دست داده‌ام
و خنده‌های دختری که با من
سیبی را از وسط به دو نیم کرده است
چیزی به یادم نمی‌آورد

ورق می‌زنی و دختری لبانش را
به اندازه‌ی یک عمر خندیدن سرخ کرده است
ورق می‌زنی و صدای هلهله می‌آید
و جیغ جیغ بچه‌هایی که نقل و سکه جمع می‌کنند
که تاج و تور سپید دوست دارند
که پیراهن بلند سپید
و کفش‌های تق‌تقی سپید دوست دارند

ورق می‌زنی
انگشت‌های تو معجزه می‌کنند
و به هر لبخندی اشاره کنی بغض می‌شود

نسبتم را
با تمام عکس‌های این خانه را دور بریز
آنچه فراموش کرده‌ام را فراموش کن
و دنبال خاطره‌ای بگرد
بامزه‌تر از سیبی که این‌همه آدم را خندانده است

بگذار کمی بخندم
پیش از آنکه یادم بیاید
لب‌هایم را نیز فراموش کرده‌ام .
لیلا کردبچه

نیره شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ http://naseri-n.blogfa.com

درود وسلام بر فریناز گرامی وعزیز

ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

وقتی صدای تبر می آید ناخداگاه یاد جنگل می افتی یاد قطع وشکستگی ، صدای تیز تبر و خاموش شدن درختان تناور . دستانی که قطع می کنند جنگل را آخرش برای خودشان هم دسته ای خواهند ساخت که دستانشان را از هم گسسته کند.

آرزوی ما سربلندی شما وهمه دوستان بی ریاست
در این مدت کوتاهی مرا ببخشایید
درود بر شما که پاسدار ایران زمین هستید

میزبان شما هستم با سروده ای که هر چند ناقابل است
پاینده باد ایران

A.M.R شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:13 ب.ظ http://ss-ppicture.blogfa.com

امروز تو ۳۰ دقیقه ای که یارو نشسته بود بغل دستم تو تاکسی
کف دستش میخارید میگفت پول داره میاد...
گوشش میخارید میگفت دارن پشتم حرف میزنن...
کفه پاش میخارید میگفت پول داره میره...
اصلا ۱%به ذهنش نمیرسید که حموم بره شاید درست شه[نیشخند]
اصن ی وضی[زبان]

مر30 که اومدی

نیره شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:51 ب.ظ http://naseri-n.blogfa.com

سلام فریناز گرامیم
داستان زیبایی بود مثل همیشه
دست مریزاد دخت ایرانی

سپاس نیره جون .

نیره شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:51 ب.ظ http://naseri-n.blogfa.com

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببر
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ما
داستانیست که بر هر سر بازاری هست

کیارش شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:50 ب.ظ http://mardaftab.blogfa.com

درود دایی جان خوبی

در فصل سبز شدنهای مبهم سرنوشت آوای درختان می تبد
هنوز هم شنیدن های بیدار پروانه در نگاه مهتاب موج میزند
گامی آن طرف از عشق , صدای قدمهای احساس ,
نسیم های پریشان از صبح را با نوایی تر می کند

درود

کیارش شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:51 ب.ظ

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقی زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش

سکوت منتظر... شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:59 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com

از مرز خوابم می گذشتم‌،
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم‌.
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
نیلوفر رویید،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم‌،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم‌:
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.
در رگ هایش ، من بودم که میدویدم‌.
هستی اش در من ریشه داشت‌،
همه من بود.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

سکوت منتظر... شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:00 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com

حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟

سکوت منتظر... شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ http://kiarash53.blogfa.com

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم
به دریا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم
چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر مى شد همه محراب را میخانه مى کردم
اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم
چه مستى ها که هر شب در سر شوریده مى افتاد
چه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مى کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مى شد
اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم
سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم

سورنا شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ب.ظ http://sourenajon.blogfa.com/

سلام فریناز

درود سورنای گرامی.

م- فرهمند شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ب.ظ http://2500aryaie.blogfa.com

سپاس از لطفتون.
داستان زیبا و حکایت عجیبی بود.
نه زر و سیم و طلا
نه پست و جاه و مقام
هیچکس به آدم روا نمیکند ؛ بغیر از نام نیک و کردارنیک.

ممنون از توجهتون.

سورنا یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ق.ظ http://sourenajon.blogfa.com/

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا

شراب نور به رگ های شب دوید بیا


ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا


شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا


ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا


به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

بهوش باش که هنگام آن رسید بیا


به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا


نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا


امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی

مرا مخواه از این بیش ناامید بیا...

سحابی یک دختر فضاییヅ یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ق.ظ http://sahabiyeman.persianblog.ir/

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
صفای گمشده آیا
بر این زمین تهی مانده باز می گردد ؟

کیارش یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com

درود
ما در هیچ حال
قلب هایمان خالی از غم نخواهد شد
چرا که غم
ودیعه یی ست طبیعی که ما را پاک نگه می دارد
انسان های بی اندوه
به معنای متعالی کلمه
هرگز " انسان " نبوده اند و نخواهند بود
از این صافی انسان ساز نترس

کیارش یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ق.ظ

امروز چه روزى است ؟
ما خود تمامى روزهاییم اى دوست
ما خود زندگی ایم به تمامى اى یار
یکدیگر را دوست می داریم و زندگى می کنیم
زندگى می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و
نه می دانیم زندگى چیست و
نه می دانیم روز چیست و
نه می دانیم عشق چیست .

ژاک پره ور

محمد سرباز کوروش یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ http://sarbaz21.blogfa.com/

درود یه سوال در وبم کردم...
ممنون میشم جوابشو بدین

چشم.

محمد سرباز کوروش یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ق.ظ http://sarbaz21.blogfa.com/

سپاس از حضورت بانو...
خوشحال میشم دعوتم رو همیشه اجابت میکنی

خواهش می کنم . وظیفه است.

nooshin یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:10 ب.ظ http://khanoomkhone.blogfa.com

سلااام عزیزممم
مثل همیشه جااالب و خیلی طولانی


خسته نباشی ماااااااااااچ

نیره یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:17 ب.ظ http://naseri-n.blogfa.com

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم ا

احمداشرفی دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://najvayepavarchin.blogfa.com/

درود بر شما استاد محترم خواهش میکنم شما انسانی فرهیخته هستید ،افراد سود جو همیشه از غفلت اگاهان سود میبرند

به یزدان که این کشور آباد بود

همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت

کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر

گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت

نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت

که ما را روان و خرد تیره گشت

احمداشرفی دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ق.ظ http://najvayepavarchin.blogfa.com/

دوست عزیز اگر از بنده کامنت بی ادبانه دریافت کردید لطفا بهم اطلاع دهید ممنون میشم

چشم

احمداشرفی دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ق.ظ http://najvayepavarchin.blogfa.com/

زبان را نگهدار باید بُدن

نباید روان را به زهر آژدن..

که بر انجمن مرد بسیار گوی؛

بکاهد به گفتار خود آبروی..

کیارش دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com

زخمی که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
خامی که دل ندارد این غم نباشد او را

گفتی که : دل بدوده ، من جان همی فرستم
زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را

عیسی مریم از تو گر باز گردد این دم
این مرده زنده کردن دردم نباشد او را

گویند : ازو طلب دار آیین مهربانی
نه نه ، طلب ندارم ، دانم نباشد او را

از پیش هیچ خوبی هرگز وفا نجستم
زیرا وفا و خوبی باهم نباشد او را

از چشم من خجل شد ابر بهار صد پی
او گر چه بربگرید ، این نم نباشد او را

این گریه کاوحدی کرد از درد دوری او
گر بعد ازین بمیرد ماتم نباشد او را

کیارش دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com

صنما ، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه
تو در آن ، گمان که : من خود ز کمند عشق جستم

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم ، نگارا
بپذیر تحفه‌ی من ، که عظیم تنگ دستم

خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته ، یارب
چو تو ایستاده بودی ، به چه روی می‌نشستم ؟

به مذن محلت خبری فرست امشب
که به مسجدم نخواند ، چو ترا همی پرستم

چه سلامها نبشتم بتو از نیازمندی
مگرت نمی‌رسانند چنانکه می‌فرستم ؟

اگرت رمیده گفتم ، نشدم خجل ، که بودی
و گرم ربوده گفتی ، نشدی غلط که هستم

به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروید
به نیاز من نباشد ، که برت چو خاک پستم

تو به دیگران کنی میل ، چو من چگونه باشی ؟
که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم

دلم از شکست خویشت خبری چو داد ، گفتی ؟
دل اوحدی چه باشد ؟ که هزار ازین شکستم

اوحدی مراغه ای

مصطفی دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ق.ظ http://atre-tane-to.mihanblog.com

"پنجره خیال "

تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم

وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...

اما...

بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...

بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...

و مرا در قلبت پیدا کنی!

کیارش دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:48 ب.ظ

درود روز عشق مبارک

بر شما هم مبارک.

نیره دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ب.ظ http://naseri-n.blogfa.com

الهی من کیستم که ترا خواهم چون از قسمت خود آگاهم ، از هر چه می پندارم کمترم
روزگارت خوش عزیزم

ممنون عزیزم

negin دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.chefnegin.com

داستان جالبی بود ممنونم

آپم

اومدم نگین جان.

م- فرهمند دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 ب.ظ http://2500aryaie.blogfa.com

" بی کران باید شد ؛ در پی عشق روان باید شد "
" زندگی را به خدا باید داد ؛ و در این راه به یقین باید شد "
{ روز عشق و محبت و دوستی به آنان که پاسداشت این روز هستند ؛ فرخنده و خجسته باد }

آرتیاس دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ http://artiyas1986.mihanblog.com

درود بر شما فریناز جان سپندار مزگان شما هم مبارک

7holy دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.timarestani.blogfa.com

آدم خودش ام نمیدونه چی میخواد ، فکر میکنه یه چیز مشخصی میخواد ، ولی یکی و میبینه که هیچی از چیزایی که میخواسته نداره و بدون هیچ دلیلی عاشقش میشه ، نمیدونم
آدما اینجوریَن یا عشق اینه!


سفره صلوات سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ق.ظ

امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:

صدقه دادن و صلوات فرستادن در شب و روز جمعه برابر با هزار حسنه است و

هزار سیئه به وسیله آن نابود می شود و هزار درجه بر مقام آدمی افزوده

می شود.

سکوت منتظر... سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:26 ق.ظ http://kiarash53.blogfa.com

جلوه گاه و جشن عشق و مهر و فروتنی
29بهمن،اسپندار مزدگان
به تو دوست گرامی من خجسته و شادباش باد...53

سپاس

نیره سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ق.ظ http://naseri-n.blogfa.com

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند. سپندارمذگان، روز عشق ایرانی ها مبارک

کیارش سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com

دل من یک پرنده توی دستات/ اسیر سردی دست تو بوده
همیشه بی تفاوت بودی اما / پرنده عاشق و مست تو بوده
نمیخوام این پرنده جون ببازه/ اگر چه زیر بارون و تگرگه
تموم حس این روزای بی تو / براش کابوس تکراریِ مرگه
چی میشد تو میتونستی که یک شب/ منو دعوت کنی توو قصر چشمات
تموم آرزوهایی که داشتم /می مونه تا ابد در حصر چشمات

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ق.ظ

بزار تفسیر کنم با رنگ چشمات/ تموم لحظه های زندگی رو
بگیر دستامو تا با نبض عشقت/ ببینی اوج این دلبستگی رو
نه یک احساس ساده توی قلبم/ برای من همیشه یک نیازی
تو میتونی که با دستات دوباره / میون فاصله ها پل بسازی
برام سخته میدونی که نمی شه / تموم حرفارو به سادگی گفت
برای قلبای خالی از احساس/ نمی شه قصه دلدادگی گفت

ماندانا سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ http://mandana4000.blogfa.com

سلام به فری جون نازم
خوبی عزیز دلم قربونت برم الهی قربون خوشگلیات
منو یادته ؟
خب دیگه نیستم ولی همیشه به یادتم مگه میشه نباشم
این روز رو اومدم بهت تبریک بگم
عشق من دوستت دارم

ممنون ماندانای عزیزم.
اما هر کاری کردم نتوانستم توی وبلاگ جدیدت نظر بذارم.

کارن خسروانی سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:57 ب.ظ http://www.havishtan.ir

خشنوثره مزداهه اهورهه
درود بر شما ایرانی نژاده و دوست مهربان فریناز
روز آرمئتی اسفندارمذ امشاسپند به ماه اسفندارمذ زرتشتی برابر با 29 بهمن خورشیدی روز مهین جشن اسفندگان است. جشنی که برای بزرگداشت زمین و زن و مادر و پیوند های زمین و زن برگزار می گردد. و در آن به روان پاک زنان و مادران پارسا و شکیبا گیتی درود فرستاده می شود و آفرین خوانده می گردد. و زنان و دختران را گرامی می دارند و همسران را به نیکی یاد می کنند.
روز اسفندگان، روز بزرگداشت مادر و زن، بر همه ی ایرانیان، به ویژه اهورایی مادران و شیر زنان ایرانی به ویژه بر شما خجسته و همایون باد[گل][گل][گل]

سپاس

محمد سرباز کوروش سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:40 ب.ظ http://sarbaz21.blogfa.com/

درود
سپندارمذگان فرخنده بانو...
اینم ادرس جدید...
کادوی بلاگفا در این روز به من...

فیلتر شدم..!
ههههههههههههههه

http://tokhs-71.blogfa.com

ققنوصس &سیمرغ سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:42 ب.ظ http://WWW.RAHQOMKARDEH.BLOGFA.COM

سلام مهربانوی ایران زمین

این روز پر مهر هم بر شما مهرباران باد

سپاس

سورنا سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

سپندار مذگان روز دلباختگان ایرانی بر تو دوست گلم مبارک باد

BOY88 سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:16 ب.ظ http://WWW.BOY88.BLOGFA.COM

من دلم می خواهد،بنویسم از عشق

قلمم باش و بگو

دل هر پاره ی کاغذ تنگ است

بویس:

دل هر شیشه مه روی زمینی سنگ است...
ممنون همچنین

7holy سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ب.ظ http://www.timarestani.blogfa.com

☜☜☜☜ ☂ apam !!
ஜ♥ஜஜ♥ஜஜ♥ஜஜ♥ஜஜ♥ஜ !

چشم.

nooshin سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ب.ظ http://khanoomkhone.blogfa.com

اسپندار مذگان خجسته باد
دوست من این دوستی برای من همانند گنج است
و بهترین شادی ها را به من هدیه می دهد

سپاس

محمود سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:05 ب.ظ http://satpars.blogfa.com

"" سپندار مذگـــــــان ""

روز عشق و دلدادگی ایرانی

بر پارسیان مبـــــــارک......&&&&

کیارش چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ق.ظ http://mardaftab.blogfa.com

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ...

صدایت را می شنوم ...

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم،

هر جا که باشی!......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد